سه چهره ی دین: سبز ،سرخ ،سیاه
سهچهره ی دین: سبز، سرخ، سیاه
نوشته : دکتر حسن محدثی
درباره معنی رنگها
رنگ سبز در فرهنگ ما رنگ قداست است. سادات معمولا از رنگ سبز استفاده میکردند و می کنند تا نشان دهند از تبار پیامبر و فرزندان او هستند. در مراسم مختلف شیعیان نیز از این رنگ بهصورت های مختلف استفاده می شود. اما رنگ سبز رنگ زنده گی نیز هست. در فرهنگ فارسی به اشکال مختلف این معنا را نویسنده گان و شاعران و یا مردم عادی بهکار بردهاند. مثلا "سرت سبز و دلت خوش باد!" سرت سبز باشد یعنی زنده و شادمان باشی! یا مثلا گفتهاند: زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد. پس در فرهنگ ما سبزی نشانهی زندگی و شادی و نشاط و امیدواری است.
رنگ سرخ برعکس رنگ سبز نشانهی جلفی و دنائت و پستی و حقارت است. معمولا مطربها و رقاصان و کسانی که وظیفه دارند مردم را بخندانند در مراسم جشن، رنگ سرخ میپوشند. البته قدیم بیشتر اینطوری بوده است و الان کمی معنی آن عوض شده است. اما هنوز هم در مراسم تعزیهخوانی، حسین و یاراناش همیشه رنگ سبز میپوشند و شمر و یاراناش رنگ سرخ. خیمه هایشان هم اینگونه است. بر جوانترها پوشیدن لباس سرخرنگ چندان عیب نیست. اما برای بزرگترها پوشیدن چنین لباسی چندان موجه نیست. اما رنگ سرخ غیر از این معنا معنای مهمتری هم دارد و آن این است که رنگ سرخ رنگ خطر و رنگ خون و مبارزه است. رنگ سرخ رنگ انقلاب و مقاومت است. در دوران جنگ ایران و عراق دو تا از نمادهایی که به کرات رسانهها، نویسندهگان و شاعران از آن بهره گرفتهاند، گل لاله و شقایق است که هر دو بهخاطر رنگ سرخشان مورد توجه بودهاند. در قدیم در عزاداری عاشورا مرسوم بود که برخی مردم به سر و صورت خود رنگ سرخ میزدند و وارد عزاداری میشدند. پس رنگ سرخ در فرهنگ ما بهویژه در فرهنگ شیعیان نماد خون و قیام و مبارزه و مقاومت و شهادت است. نشانهی بر کف گرفتن زندهگی و فداکردن آن برای شرافت و آزادهگی و زیر بار زور نرفتن است.
رنگ سیاه اما در فرهنگ ما اغلب یک معنی مشخص دارد و آن رنگ ماتم، مرگ و نابودی زندهگی، غم، تاریکی و ظلمت است. البته اخیرا برخی از خوانندهها مشکی را رنگ عشق نامیدهاند و بسیاری از جوانان در حالت عادی نیز سیاه میپوشند. یعنی سیاه پوشیدن به شکل مد درآمده است. اما با این همه معنی این رنگ عوض نشده است. هنوز مردم ما در عزاداری ماه محرم یا در عزای عزیزان خود سیاه میپوشند و مردها در عزاداریهایشان ریش خود را اصلاح نمیکنند و زنان نیز بهآرایشگاه نمیروند و آرایش نمیکنند و لباسهای رنگی نمیپوشند. شب نیز در ادبیات سیاسی ما نشانهی استبداد و خفقان و بیداد است و صبح نشانهی آزادی و شادی و زنده گی و امید و سرسبزی.
سه چهرهی دین بهمنزلهی سه نوع دین
دین نیز یک چهره ندارد. علی شریعتی درست میگفت وقتی که میگفت: وقتی که از اسلام سخن میگویی اول بگو کدام اسلام؟! وقتی که از تشیع سخن می گویی اول بگو کدام تشیع؟!. مگر دین پدیدهی ثابتی است؟ دین نیز در شرایط اجتماعی مختلف و بر اساس تفسیرها و برداشت و محتواهای متفاوتی که بدان داده میشود، چهره عوض میکند. آیا اسلام معاویه با اسلام پیامبر یکی بود؟ آیا اسلام ابوذر و اسلام عثمان که ابوذر را به یک صحرای بیآب و علف و خشک تبعید کرد و کاری کرد که این صحابی پیامبر در فقر و ناداری و تنهایی بمیرد، یکی بود؟ پس دین دائما چهره عوض میکند؛ مثل خود زندهگی. پس همیشه باید توجه داشته باشیم که از کدام دین سخن میگوییم. حتا خداها و اللهها نیز با هم متفاوتاند. یکی اللهاش خشن و غضبناک است و یکی اللهاش مهربان و ارحمالراحمین. این را بارها گفتهام که دین مثل رودخانه است. در محیطی که وارد میشود تغییر میکند و رنگ و محتوای جدید مییابد. آن محیط را نیز بر حسب خصلت خود تغییر میدهد. گاهی این رودخانه مخرب است و گاهی سازنده و گاهی هم بیخاصیت یا کمخاصیت. هر چیزی که بدان وارد میشود بدان چیزی میافزاید و از آن چیزی میستاند. پس دین نیز مثل خود زندهگی صد چهره دارد. اما میتوان سه چهره از چهرههای متعدد دین را مثل سه چهرهی زندهگی از بقیهی چهرههای آن متمایز ساخت و بر آنها بیشتر تکیه کرد؛ فقط به این دلیل که این سه چهرهی دین بسیار مهمتر اند و تأثیرشان بر زندهگی آدمی جدیتر و اساسیتر است. اگر شما چهرههای دیگری از دین میشناسید که به همین اندازه مهماند، لطفا دربارهی آن با ما سخن بگویید. به نظر من میتوان در تاریخ هر دین سه چهرهی اصلی آن را بازیافت: دین سبز، دین سیاه، و دین سرخ. دین سبز دین زندهگی بخش است که مردم را به بهرهبردن از دنیا و زنده گی اینجهانی و صلح و صفا و رحمت دعوت می کند و از مردم میخواهد در کنار هم باشند و بکوشند تا از رنج های هم کم کنند و خوب و درست زنده گی کنند و ستم گری پیشه نکنند و خصلت های منفی را از خود دور کنند. دین سیاه دین ترک زندهگی، دین خشن، آخرتگرا و دین اندیشیدن به گناه است. این دین با شادی و خنده میانهای ندارد. لذت بردن را بیشتر امری شیطانی میبیند. دنیا را تحقیر می کند. آدمی را تقسیم میکند به جسم و روح و جسم را پست و پلید و زندان میبیند و از ما میخواهد که در این زندان را بشکنیم و خود را وارهانیم! (این جهان زندان و ما زندانیان+ بشکن این زندان و خود را وارهان!/ حجاب چهرهی جان میشود غبار تنم+ خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم؛ و هزاران شعر و حدیث دیگر). این دین میخواهد دست ما را بگیرد و به زور به بهشت ببرد. این دین اجباری است نه داوطلبانه و نه با رغبت قلبی. گاهی این اجبار درونی است و از طریق ترس از عذاب جهنم و ترسها و دلهره های دیگر، در جان ما رسوخ میکند. گاهی هم این اجبار بیرونی است و آن را محتسب و گشت ارشاد و دایرهی گزینش و امثال آن بر ما اِعمال میکنند. دین سرخ هم که در ایران بهخوبی شناخته شده است و ما در انقلاب خودمان آن را از نزدیک شناختیم و تجربه کردیم و چون در اینجا من از جدال دین سبز و سیاه سخن گفتهام، به ویژهگیهای همین دو دین میپردازم و بحث از دین سرخ را به فرصتی دیگر میسپارم. پس من معتقدم که هم اسلام سبز داریم و هم اسلام سرخ و هم اسلام سیاه. این سخن را در مورد هر دین و مذهب دیگری نیز میتوان گفت. اینها را دیگر نمیتوان یک دین دانست اگرچه نامشان مشترک است. یک آدم هم اینجوری است. کسیکه سی سال از زندهگیاش عادل است و سی سال دیگرِ زنده گیاش ظالم و ستمگر، آیا ایندو نفر یکساناند و یکی اند؟! خود او هم قبول ندارد که همان آدم قبلی است. وقتی که در مورد آدمی که یک کالبد واحد دارد، وضع اینگونه است، در مورد دین که در اذهان مردم (سوژهها) شکل میگیرد و متحول میشود، این تفاوت تشدید میگردد و دیگر نمیتوان از دین واحد سخن گفت؛ زیرا دیگر نه کالبد واحدی وجود دارد و نه تفسیر واحدی و نه اعمال و روشهای واحدی. فقط یک اسم مشترک وجود دارد! در علم همواره از تمثیل استفاده میشود و حالا من می خواهم در نوعی دینشناسی همهگانی و ساده از تمثیل رنگ بهره ببرم و با این نمادها نمونههای مثالی و عالی از دین بسازم تا هر کسی بتواند دین خود را با این نمونههای مثالی عالی مقایسه کند و چیزی دستگیرش شود بدون آنکه مفاهیم پرطمطراق و حرفهای پیچیدهای زده شده باشد.
دین سبز در مقابل دین سیاه
در اینجا به خاطر فرصت و مجال محدود فقط طی یک جدول، مهمترین ویژهگیهای دو دین سبز و سیاه را ردیف میکنم و بعد میکوشم به برخی از پرسشها پاسخ بدهم. اگر مجالی بود و کسی علاقه ای نشان داد، در مطالب دیگری این بحث را تکمیل خواهم کرد و نکات جدیدی را خواهم افزود.
دین سبز دین سیاه
1. دنیا و آخرت دنبالهی هماند و برای اینکه آخرت و عاقبت مطلوبی داشته باشیم باید از دنیا بهره ببریم و آن را طوری که می خواهیم بسازیم و از آن بهدرستی استفاده ببریم.
1. دنیا بازیچهی شیطان است و برای فریب ما است. از آن چشم بپوشیم و به فکر آخرت باشیم و با زهد و ریاضت و زهد ترک دنیا کنیم.
2. انسان یک کلیت واحد است و قابل تفکیک به بخش پست و بخش متعالی نیست. جسم و جان آدمی به یک اندازه ارزشمنداند و میبایست به یک اندازه بدانها پرداخته شود.
2. انسان دوپاره است و جسم آدمی کمارزش و یا اساسا سبب بدبختی آدمی است. نفس آدمی مثل خوک و موش و سگ کثیف و آلوده و مخزن شهوات است. "انسان روح است نه جسد".
3. ترویج شادی و معرفی ترجیح نوعی شادی متعالی. این دین با خنده، جشن و سرور مشکلی ندارد که بل که مردم را به شاد کردن همدیگر دعوت میکند.
3. شادی و خوشی نفی میشود و بهجای آن غم، گریه، و عزا مینشیند.
4. این دین دین رحمت و مهربانی است و طاقت انسانی را لحاظ میکند و تکالیف و انتظار فوق طاقت ندارد (حدی از انظباط برای تقویت قوای انسانی و رشد همهجانبه و انتظار رشد و تحول تدریجی).
4. خشونت و سختگیری در اجرای احکام و وظایف دینی (لحاظ نکردن طاقت انسانی، تحمیل وظایف دینی، انتظار تحول سریع و همهجانبهٰ انظباط کشنده و خفهکننده)
5. تقویت خودسالاری و تقویت تفکر عقلانی: به ما اجازه می دهد که خودمان فکر کنیم و راهمان را انتخاب کنیم و اجازه می دهد که گناه و اشتباه کنیم. ما را در انتخاب مسیرمان آزاد میگذارد. به ما حق چونوچرا میدهد و معتقد نیست که حقیقت دین در انحصار گروه خاصی است. در یک وبلاگ این عبارت بسیار جالب را دیدم: "اسمام را پدرم انتخاب کرد، نام خانوادهگیام را یکی از اجدادم. دیگر بس است. راهام را خودم انتخاب خواهم کرد".
5. نفی خودسالاری و تأکید بر دگرسالاری: حق انتخاب نداریم و نیروهای معینی راه را به ما پیشاپیش نشان داده اند و ما وظیفه داریم اطاعت کنیم و چونوچرا نکنیم. به سؤال میگوید شبهه! و معتقد است که حقیقت دین در انحصار روحانیون دین است. در دین سیاه هم اسم و هم نام خانوادهگی و هم راه آدمی را دیگران و اغلب پیشینیان انتخاب میکنند. دین نیز دین آباء و اجدادی است.
6. فقر را نفی میکند و میخواهد آن را از بین ببرد. ما را تشویق به کار و تلاش و آباد کردن دنیا و برخورداری میکند و بر برابری هر چه بیشتر تأکید میکند و انفاق و اطعام و اعمالی از این قبیل را بهمنزلهی اعمال صالح مطرح میسازد.
6. از ما میخواهد فقر را در این دنیا تحمل کنیم. فقر و نابرابری را توجیه میکند و حتا گاهی از فضیلت فقر سخن میگوید و آن را معنویسازی میکند.
7. لزوم وجود واسطه بین انسان و خدا را نفی میکند. هر کسی می تواند مستقیم با خدا ارتباط داشته باشد و رو به سوی او بیاورد. آدم ها از نظر دینی مراتب مختلفی دارند اما هیچیک نمایندهی خدا نیستند و حتا رسول خدا که برگزیدهی او است نیز حق ندارد دین را به مردم تحمیل کند.
7. بین انسان و خدا واسطه قرار می دهد و سلسله مراتب دینی را پدید میآورد و حقیقت دینی را در انحصار گروه خاصی درمیآورد. برای خدا نماینده گانی بر روی زمین قرار می دهد که خود خدا هم از آن خبر ندارد. این نماینده گان خدا می توانند هر چیزی را متعلق به خدا و در نتیجه متعلق به خودشان اعلام کنند.
8. دین برای انسان است. در مواقعی که نگاه دینی با ضرورت های زنده گی در تقابل قرار میگیرد، این دین و این نگاه باید به نفع انسانها کنار زده شود. استیلای یک تفسیر دینی نفی میشود. رشد انسانی معیار پذیرش دین است و هر دینی که در مقابل آن قرار بگیرد، غیرانسانی تلقی می شود. دین بر اساس عقلانیت، انسانی بودن، و عدالت سنجیده و ارزیابی می شود.
8. انسان برای دین است. انسان باید فدای دین شود حتا اگر دین با شرایط و ضرورت های زنده گی و رشد انسانی مغایرت داشته باشد. بر پذیرش یک تفسیر دینی خاص به عنوان تفسیر مقدس تأکید می شود حتا اگر با عقلانیت و معیارهای متحول رشد انسانی مغایر باشد. احکام دین باید به هر ترتیبی اجرا شود.
9. عام گرا است: مردم از جمعیت ها و گروه ها و ملل و نژادهای مختلف میتوانند اهل هدایت باشند و بهشت به گروه خاصی اختصاص ندارد. (اسلام یعنی تسلیم قلبی و عملی به خداوند).
9. خاص گرا است: فقط یک عدهی خاص و کوچک اهل هدایتاند و بهشت مال آن ها است. (اسلام یعنی دین حضرت محمد آن هم با قرائت خاصی از آن و در فرقهی ناجیهی فلان و بهمدان).
10. تأکید بر گشودهگی: دینداران بر روی یک دیگر و بر روی همه ی انسان ها گشوده هستند و به راحتی غیر خود را پذیرا هستند.
10. تأکید بر فروبستهگی: دین داران به دیگران با سوءظن می نگرند و آن ها را نجس یا کافر یا غربی یا شرقی یا خلاصه وابسته به یک طرف خاصی می دانند و طرد می کنند.
11. محتواگرا است و میخواهد از امور ظاهری فراتر رود.
11. ظاهرگرا و قشری است و بر ظاهر بیش از اندازه تأکید می کند.
12. این دین و دینداران معتقد به آن به نقد قدرتهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی موجود میپردازند و نوعی فاصله را از ان حفظ می کنند و در نظم اجتماعی موجود هضم نمیشوند و با بقیه همانند نمیگردند. دین و دینداران به رنجها و دردهای مردم توجه میکنند و وضع موجود را توجیه دینی نمیکنند.
12. دین و دینداران در وضعیت موجود حل و هضم می شوند و به هم سازی با قدرت های اقتصادی و سیاسی موجود میپردازند و و دچار همانندگردی می شوند. دین ابزار توجیهگر وضع موجود میشود و خود یکی از قطبهای جبههی قدرتمند میگردد (تشکیل مثلث زر و زور و تزویر بهتعبیر دقیق و زیبای علی شریعتی).
13. حکومت از آنِ خدا است پس از آنِ مردم است و آنچه مردم پدید میآورند ناقص و در نتیجه قابلتغییر و قابل تجدیدنظر است و میتوان در آن چونوچرا کرد و مورد پرسشگری قرار داد.
13. حکومت از آنِ خدا و نماینده یا نمایندههای او در زمین است. آنچه خدا و نمایندهگاناش پدید میآورند مطلق و مقدس و در نتیجه، لایتغیر و غیرقابل چونوچرا است و باید مورد پذیرش قرار گیرد حتا اگر مردم راضی نباشند.
14. دین تمدنساز است و با آهنگ تحول مدنیت و فرهنگ، آمادهی تحول میشود و در مقابل تغییرات ایستادهگی نمیکند. دین در گذشته متوقف نمیشود و شرایط زمانه و زمینه را مورد توجه قرار میدهد و بهنحو مطلق ادعای فرازمینه بودن را مطرح نمیسازد. پیامبر و الگوی نقشاش را به زمان حال میآورد.
۱۴. دین ضدمدنیت و ایستا میگردد و در گذشته میماند و میخواهد عصر طلایی گذشته را تجدید کند. سراسر ادعای فرازمینه بودن را مطرح میسازد و کاری به تحولات و ضرورتهای زمانه ندارد. این دین مانع تغییرات میگردد زیرا میخواهد شکل قدیمی خود را بهمنزلهی امری الاهی و مقدس و ابدی و لایتغیر محافظت کند.
نتیجه گیری
چون البته مجال چندانی برای بررسی و تحقیق بیشتر نیست، شاید برخی از ویژهگیها ناگفته مانده باشد. اما همینقدر برای ایجاد تمایزی اساسی میان دو نوع دین و یا دو چهره از تاریخ یک دین کفایت میکند. هر دینی که ویژهگیهای گروه اول را دشته باشد دین سبز است؛ اسماش هر چه میخواهد باشد: اسلام، مسیحیت، یهودیت، زردشتیگری، هندوئیسم، شینتوئیسم، بودائیسم، شمنیسم، مندائیسم، مانویسم، میترائیسم، و الا آخر. از سوی دیگر، هر دینی که ویژهگیهای دوم را داشته باشد، دین سیاه است و باید آن را زیر سؤال برد؛ حال میخواهد هر اسمی داشته باشد. اسلام باشد یا مسیحیت یا هر نام دیگری داشته باشد فرق نمیکند. ما باید دینمان سبز باشد نه سیاه. صرف مسلمان بودن مهم نیست. بهقول شریعتی باید بگوییم کدام دین؟ کدام اسلام؟ کدام تشیع؟ سبز یا سیاه؟!خب من انتظار ندارم که مردم با این حرفها دینشان را اگر سیاه بود، عوض کنند. در عمل امکان ندارد و چنین چیزی رخ نخواهد داد. من هم چنین قصدی ندارم. آن چیزی که مقصود من است ارائهی یک دینشناسی ساده است که همهگان با داشتن چنین آگاهیای، به دین خود و دین داری خود بیندیشند و از این طریق سعی کنند به اسلام سبز و سیاه و سرخ بیندیشند. اگر این افکار با تجربههای خود آنان نیز پیوند بیاید، بهطور قطع اثرگذاری بیش تری خواهد داشت و نوعی دین شناسی عمومی انتقادی را شکل خواهد داد. اگر چنین اتفاقی بیفتد دستآورد بزرگی حاصل خواهد شد.
منبع
http://arash-ahadi.blogfa.com/post-107.aspx