اعلاميّة به سوي يك اخلاق جهاني

از انجمن مسلمانان نوگرا
نسخهٔ تاریخ ‏۲۸ سپتامبر ۲۰۱۲، ساعت ۱۰:۵۵ توسط Sepehr.mohamadi (بحث | مشارکت‌ها) (3ـ3. تعهد به فرهنگ مدارا و زندگي قرين صداقت)

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری، جستجو

بيانيه‌ي اخلاق جهاني حاصـل رايزنـي جمعي از نمايندگان اديان است كه در اجلاسيه‌ي 1993 پارلمان اديان جهان در شيكاگو مورد بحث قرار گرفت و به امضاي نمايندگان حاضر رسيد. اين بيانيه را مي‌‌توان به عنوان نخستين تلاش براي ايجاد يك وفاق اخلاقي در سطح جهاني تلقي نمود.

دیباچه

این بیانیة بین ادیانی حاصل دو سال رایزنی بیش از دویست دانشمند و متأله ـــ به‌عنوان نمایندگان جوامع ادیانی جهان ـــ است. بیانیة دوم تا چهارم سپتامبر 1993 در گردهمایی رهبران دینی و روحانی ـــ به‌عنوان بخشی از اجلاسیة 1993 پارلمان ادیان جهان در شیکاگو ـــ مورد بحث قرار‌گرفت. این بیانیه را رهبران مشهور ادیان بزرگ جهان شخصاً امضا و آن را نشانگر نخستین تلاش و آغازی برای جهانی تلقی کردند که سخت به وفاق اخلاقی محتاج است. شورای پارلمان ادیان جهان و کسانی که این متن را حمایت می‌کنند، آن را به‌عنوان نخستین آموزه از قواعد زندگی مقبول ادیان به جهان عرضه می‌کنند. ما هرگونه حمایت از جانب زنان و مردان جهان را به گرمی می‌پذیریم.


درآمد

جهان در درد و رنج است. اين درد و رنج چنان فراگير و فوري و فوتي است كه ناچاريم مظاهر آن را نام ببرم تا عمق اين درد روشن شود.

صلح از ما مي‌گريزد... اين سياره در حال نابودي است... همسايگان با ترس از يكديگر به سر مي‌برند... زنان و مردان از يكديگر بيگانه شده‌اند... كودكان مي‌ميرند...

اين وضع و حال مشمئز كننده است.

ما سوءاستفاده از نظامهاي زيستبومي زمين را محكوم مي‌كنيم.

ما فقري را كه توان زندگي را فرو مي‌بلعد، گرسنگي‌اي را كه بدن آدمي را ضعيف مي‌كند، و ناهمخوانيهاي اقتصادي‌اي را كه اين همه خانواده‌ها را تهديد به فن مي‌كنند، محكوم مي‌كنيم.

ما آشفتگي اجتماعي ملتها را، عدم رعايت عدالت را كه شهروندان را به حاشيه مي‌راند، هرج و مرج مسلط بر اجتماعاتمان را، و مرگ نامعقول و ناشي از خشونت كودكان را محكوم مي‌كنيم. بويژه ستيزه‌جويي و نفرت‌پراكني به نام دين را محكوم مي‌كنيم.

اما اين درد و رنج گريزناپذير نيست.

گريزناپذير نيست، چرا كه هم اكنون مبنايي براي [پي‌ريزي] يك اخلاق وجود دارد. اين اخلاق امكان يك نظم فردي و جهاني بهتر را فراهم مي‌آورد و افراد را از نوميدي و جوامع را از نابساماني مي‌رهاند.

ما زنان و مرداني‌ايم كه احكام و آداب اديان جهان را پذيرفته‌ايم.

ما تأكيد مي‌كنيم كه در تعاليم اديان مجموعة مشتركي از ارزشهاي اساسي به چشم مي‌خورد و اين ارزشها اساس يك اخلاق جهاني را فراهم مي‌آورد. ما تأكيد مي‌كنيم كه اين حقيقت قبلاً معلوم شده است، اما هنوز قلباً و عملاً تجربه نشده است.

ما تأكيد مي‌كنيم كه ضابطه‌اي فسخ‌ناپذير و بي‌قيد و شرط براي همة ساحتهاي زندگي، براي خانواده‌ها و اجتماعات، براي نژادها، ملتها، و اديان هست. رهنمودهاي كهني براي رفتار آدمي وجود دارند كه در تعاليم اديان جهان به چشم مي‌خورند و شرايط تحقق يك نظم جهاني ماندگارند.

ما اعلام مي‌كنيم كه:

همه به هم وابسته‌ايم. بهروزي هر يك از ما به هم وابسته است؛ و، از اين رو، ما براي اجتماع موجودات زنده، براي انسانها، حيوانات، و نباتات، و براي نگهداري زمين، هوا، آب، و خاك حرمت قائليم.

ما مسؤوليت فردي همة كارهايي را كه مي‌كنيم، بر عهده داريم. همة تصميمات، افعال، و ترك فعلهاي ما آثار و نتايجي دارند.

ما بايد با ديگران چنان رفتار كنيم كه خوش داريم كه ديگران با ما بكنند. ما متعهد مي‌شويم كه حيات و كرامت، و تفرّد و تنوّع را حرمت نهيم تا با هر شخصي، بلااستثناء، رفتار انساني شده باشد. ما بايد شكيبايي و پذيرندگي داشته باشيم. ما بايد بتوانيم ببخشاييم، از گذشته درس بگيريم اما هرگز نگذاريم كه خاطرات نفرتبار ما را اسير و برده خود كنند. ما بايد، با گشودن پنجره‌هاي دلهايمان به روي يكديگر، و به پاس اجتماع جهاني، اختلافهاي جزئي خودمان را پرده‌پوشي كنيم و فرهنگ‌همبستگي و وابستگي را به كار گيريم.

ما نوع بشر را خانوادة خود مي‌دانيم. ما بايد بكوشيم تا مهربان و بخشنده باشيم. ما بايد فقط براي خودمان زندگي نكنيم، بلكه بايد به ديگران هم خدمت كنيم، و هرگز كودكان، سالخوردگان، مستمدان، رنجديدگان، معلولان، پناهندگان، و تنهايان را فراموش نكنيم. هيچ شخصي را نبايد نظراً ياعملاً شهروند درجة دوم تلقي كرد يا به نحوي مورد سوءاستفاده قرار داد. بايد ميان مردان و زنان همكاري برابر وجود داشته باشد. هيچ نوعي بي‌بند و باري جنسي نبايد مرتكب شويم. بايد همة اشكال سلطه‌گري يا سوءاستفاده را پشت سر بگذاريم.

ما خود را به فرهنگ عدم خشونت، احترام، عدالت، و صلح متعهد مي‌‌دانيم. ما ساير آدميان را سر نمي‌كوبيم، آزار نمي‌رسانيم، شكنجه نمي‌كنيم، و نمي‌كشيم و از خشونت به منزلة وسيله‌اي براي فيصلة نزاع دست مي‌كشيم.

ما بايد براي ايجاد نظم اجتماعي و اقتصادي عادلانه‌اي بكوشيم كه در آن هر كس براي نيل به توان كامل انساني از فرصت و مجالي برابر با ديگران برخوردار باشد. ما بايد از سر صداقت و شفقت سخن بگوييم و عمل كنيم، با همه منصفانه رفتار كنيم، و از پيشداوري و نفرت بپرهيزيم. نبايد دست به دزدي بزنيم. بايد از قلمروِ حرصِ قدرت،‌شهرت، ثروت، و مصرف بيرون رويم تا بتوانيم جهاني عادلانه و صلح‌آميز بسازيم. كرة زمين را نمي‌توان دگرگون و بهتر كرد مگر اين كه نخست آگاهي افراد دگرگون شود.

ما متعهد مي‌شويم كه آگاهي خود را، با تربيت نفوس خود، با مراقبه، با عبادت، دعا، و مناجات،‌و با تفكر مثبت، افزايش دهيم. بدون خطر كردن و آمادگي براي ايثار هيچ دگرگوني اساسي‌اي در وضع و حال ما پديد نتواند آمد. از اين رو، ما خود را به اين اخلاق جهاني، به درك يكديگر، و به شيوه‌هاي زندگي‌اي كه از لحاظ اجتماعي سودمندند، ترويج صلح مي‌كنند، و با طبيعت دوستي مي‌ورزند متعهد مي‌دانيم.

ما همة انسانها را، اعم از متديّن و نا متديّن، به همين تعهّد دعوت مي‌كنيم.

اصول يك اخلاق جهاني

جهان ما دستخوش يك بحران اساسي است: بحراني در اقتصاد جهاني، زيستبوم جهاني، و سياست جهاني. فقدان يك بينش فراگير، گرهِ مسائلِ ناگشوده، فلج سياسي، رهبري سياسي ميانمايه كه از درونبيني يا پيشبيني ناچيزي برخودار است، و، به طور كلي، درك بيش از حدّ ناچيز نسبت به مصالح عمومي در همه جا به چشم مي‌خورد. پاسخهاي كهنة بسيار فراوان به مبارزه‌طلبي‌هاي نو.

صدها ميليون انسان در سياره‌ي ما به نحوي فزاينده گرفتار بيكاري، فقر، گرسنگي، و نابودي خانواد‌ه‌هايشانند. اميد به صلحي پايدار در ميان ملتها از كف مي‌رود. در ميان جنسها و نسلها كشاكش هست. كودكان مي‌ميروند،‌مي‌كشند،‌و كشته مي‌شوند. فساد در سياست و كار، كشورهايي هر چند بيشتر را به لرزه در انداخته است. به علت كشمكشهاي اجتماعي، نژادي،‌و قومي،‌سوءاستفاده از مواد مخدر، جنايات سازمانيافته، و حتي هرج و مرج، زندگي قرين صلح و آرامش در كنار يكديگر، در شهرهايمان، هر دم دشوارتر مي‌شود. حتي همسايگان غالباً با ترس از يكديگر به سر مي‌برند. سيّارة ما را همچنان بيرحمانه به يغما مي‌برند. فروپاشي نظام زيستبومي ما را تهديد ميكند.

دائماً مي‌بينيم كه رهبران و پيروان اديان باعث ستيزه‌جويي، تعصب و تحجر، نفرت‌انگيزي،‌و بيگانه‌هراسي مي‌شوند و حتي كمشكشهاي خشونتبار و خونين را تشويق مي‌كنند و مشروعيت مي‌بخشند. دين غالباً‌براي اهدافي كه صرفاً‌در جهت كسب قدرت سياسي‌اند،‌از جمله جنگ، مورد سوءاستفاده واقع مي‌شود. نفرت سرتا پاي وجودمان را فرا گرفته است.

ما اين مصيبت‌ها را محكوم مي‌كنيم و اعلام مي‌داريم كه گريزناپذير نيستند. در تعاليم ديني جهان يك اخلاق هست كه مي‌تواند با اين درد و رنج جهاني مقابله كند. البته اين اخلاق براي همة مشكلات عظيم جهان راه‌حل مستقيمي ارائه نمي‌كند، اما مبناي اخلاقي يك نظم فردي و جهاني بهتر را در اختيار مي‌نهد: بينشي كه مي‌تواند زنان و مردان را از نوميدي و جامعه را از نابساماني برهاند.

ما اشخاصي‌ايم كه خود را به احكام و آداب اديان جهان متعهّد ساخته‌ايم. ما اطمينان حاصل كرده‌ايم كه در ميان اديان اِجماعي هست كه مي‌تواند اساس يك اخلاق جهاني باشد: يك اجماع اساسي حداقلي در باب ارزشهاي الزام آور، معيارهاي فسخ‌ناپذير،‌و رفتار‌هاي اخلاقي اساسي.

1. بدون يك اخلاق نوين جهاني، نظم نوين در كار نخواهد بود.

بنابراين،‌ما زنان و مردانِ دينها و سرزمينهاي گوناگون كرة زمين به همة‌انسانها، اعم از متدين و نامتدين، خطاب مي‌كنيم، و مي‌خواهيم عقايد زيرا را كه مشتركاً به آنها قائليم، ابراز داريم.

  • ما همه در قبال يك نظم جهاني بهتر مسووليت داريم.
  • دست‌اندركار شدنِ ما در جهت تأمين حقوق بشر، آزادي، عدالت،‌صلح، و حفظ كرة زمين مطلقاً ضروري است.
  • سنتهاي ديني و فرهنگي مختلف ما نبايد مانعِ دست‌‌اندر كار شدنِ مشتركِ ما در مخالفت با همة اشكال رفتار غيرانساني و سعي در جهت انسانيتِ بيشتر گردد.
  • اصولي را كه در اين اخلاق جهاني بيان مي‌شوند همة‌اشخاصي كه عقايد اخلاقي دارند، اعم از اينكه زمينة‌ديني داشته باشند يا نداشته باشند، مي‌توانند تأييد كنند.

ما، به عنوان اشخاص متدين و معنوي،‌زندگي خود را بر پايه‌ي يك «واقعيت نهايي» استوار مي‌داريم و، با توكل، با عبادت و دعا و مناجات يا مراقبه، و با سخن يا خاموشي،‌ از او كسب اميد و قدرت معنوي مي‌كنيم. ما در قبال بهروزي همة آدميان و مراقبت از اين سيارة زمين مسؤوليت خاصي داريم. ما خود را از زنان و مردان ديگر بهتر نمي‌دانيم، اما مطمئنيم كه حكمتِ كهمنِ اديان ما مي‌تواند راه آينده را نشان دهد.

پس از دو جنگ جهاني و پايان جنگ سرد، فروپاشي فاشيزم و نازيزم، و تزلزل اركان كمونيزم و استعمار، بشر به مرحلة نويني از تاريخ خود پاي نهاده است. امروز ما، براي آغاز يك نظم جهاني بهتر،‌منابع و ذخائر اقتصادي،‌فرهنگي، و معنوي كافي در اختيار داريم، اما كشاكشهاي قومي،‌ملي،‌اجتماعي، اقتصادي، و ديني كهنه و نو، بناي صلح‌آميز يك جهان بهتر را تهديد مي‌كنند. ما پيشرفت فناورانه‌اي عظيمتر از هر زمان ديگر را تجربه كرده‌ايم و،‌با اين همه، مي‌بينيم كه فقر، گرسنگي مرگ و مير كودكان، بيكاري، بدبختي، و نابودي طبيعت در سرتاسر جهان كاهش نيافته، بلكه افزايش يافته است. بسياري از انسانها در معرض تهديد نابودي اقتصادي، آشفتگي اجتماعي،‌به حاشيه رانده شدن سياسي،‌فاجعه‌ي زيستبومي، و سقوط اخلاقي‌اند.

در چنين وضع و حالِ بهت‌انگيز جهاني، بشر نيازمند چشم‌اندازي است از انسانهايي كه صلح‌آميزانه در كنار يكديگر زندگي مي‌كنند، از گروهبنديهاي قومي و اخلاقي، و از ادياني كه مشتركاً در قبال مراقبت از كرة زمين مسؤوليت دارند. چشم‌انداز به اميدها،‌اهداف، آرمانها، و معيارها باز بسته است. اما در سرتاسر جهان اين امور از دست رفته‌اند. با اين همه،‌ما معتقديم كه جماعتهاي مؤمنان‌اند كه عليرغم بدرفتاريها و عيب و نقصهايي كه دائماً داشته‌اند، مسؤوليت اثبات اين نكته را دارند كه اين گونه اميدها،‌آرمانها، و معيارها را مي‌توان حفظ كرد،‌تعليم داد،‌و با آنها زيست. اين مطلب به ويژه در وضع جديد صادق است. تضمين آزادي وجدان و دين ضرورت دارد، اما جايگزين ضابطه‌ها، عقايد، و ارزشهاي الزام‌آوري نمي‌شود كه براي همه‌ي آدميان، فارغ از خاستگاه اجتماعي، جنس،‌رنگ پوست،‌زبان،‌يا دينشان،‌معتبرند.

ما به وحدت اساسي خانوادة بشري بر روي كرة رمين معتقديم. ما «اعلامية جهاني حقوق بشر» سازمان ملل متحد را در سال 1948 به ياد مي‌آوريم. آنچه را كه در آن «اعلاميه» در ساحت حقوق رسماً اعلام كرد ما مي‌خواهيم، در اينجا، از منظر يك اخلاق تأييد و تعميق كنيم؛ يعني تحققِ كاملِ كرامتِ ذاتيِ شخصِ انساني را، آزادي و برابري اصولي و انفكاكناپذيرِ همة آدميان را، و همبستگي و وابستگي متقابل همة آدميان را نسبت به يكديگر كه امري ضروري است. بر اساس تجارب شخصي و سير تاريخي و طاقتفرساي سياره‌مان، آموخته‌ايم كه:

  • يك نظم جهاني بهتر را نمي‌توان فقط با قوانين، توصيه‌ها، و قراردادها پديد آورد يا اِعمال كرد؛
  • تحقق صلح، عدالت، و حفظ زمين به بينش و آمادگي مردان و زنان براي عمل عادلانه بستگي دارد؛
  • عمل در جهت حقوق و آزاديها بر آگاهي از مسؤوليت و وظيفه متوقف است، و بنابراين، هم اذهان و عقول زنان و مردان بايد مورد خطاب باشد و هم قلوبشان؛
  • حقوق بدون اخلاق نمي‌توانند دير بپايند، و بدون يك اخلاق جهاني نظم جهاني بهتري وجود نخواهد يافت.

مراد ما از يك اخلاق جهاني يك ايدئولوژي جهاني يا يك دين متّحد يگانه كه فراتر از همة اديان موجود باشد نيست، و يقيناً غلبة يك دين بر همة اديان ديگر نيز نيست. مراد ما از يك اخلاق جهاني اجماعي اساسي در باب ارزشهاي الزام آور، معيارهاي فسخ‌ناپذير، و رفتارهاي شخصي است. بدون اين اجماع اساسي در باب يك اخلاق، هر اجتماعي، دير يا زود، مورد تهديد نابساماني يا استبداد واقع خواهد شد و افراد به نوميدي درخواهند افتاد.

2. يك ضرورت اساسي:‌با هر انساني بايد به شيوة انساني رفتار كرد.

ما همه مردان و زناني جايزالخطا، ناقص، و دستخوش محدوديتها و عيوب و نقائصيم؛ و دستخوش محدوديتها و عيوب و نقائصيم؛ و دقيقاً به همين جهت است كه از واقعيت شرّ باخبريم. ما به خاطر بهروزي جهاني ناچاريم بيان كنيم كه عناصر اساسي يك اخلاق جهاني چه بايد باشند ـ اخلاق جهاني‌اي براي افراد و نيز براي اجتماعات و سازمانها، براي دولتها و نيز براي خود اديان. ما اطمينان داريم كه سنتهاي ديني و اخلاقي ما، كه غالباً چندين هزار سال عمر دارند، اخلاقي ارائه مي‌كنند كه براي همة زنان و مرداني كه حسن نيّت دارند، خواه متدين باشند و خواه نباشند، قانع كننده و عملي است. در عين حال، مي‌دانيم كه سنتهاي مختلف ديني و اخلاقي ما غالباً مباني بسيار متفاوتي دارند. دربارة اين كه براي مردان و زنان چه چيزي سودمند است و چه چيزي ناسودمند، چه چيزي درست است و چه چيزي نادرست، چه چيزي خوب است و چه چيزي بد. ما نمي‌خواهيم بر روي تفاوتهاي مهم يكايك اديان سرپوش بگذاريم يا از آنها تغافل ورزيم. ولي، اين تفاوتها نبايد مانع شوند از اين كه آن چيزهايي را كه مشتركاً داريم و جملگي به آنها قائليم (اگر چه هر يك بر اساسِ مبانيِ ديني يا اخلاقيِ خاصّ خودش) عَلَناً اعلام كنيم.

ما مي‌دانيم كه اديان نمي‌توانند مسائل زيست‌محيطي، اقتصادي، سياسي، و اجتماعي كرة زمين را حلّ كنند. ولي‌، مي‌توانند چيزي ارائه كنند كه آشكار است كه فقط با طرحهاي اقتصادي، برنامه‌هاي سياسي، يا مقررات حقوقي قابل تحصيل نيست؛ و اين چيز دگرگوني در جهتگيري دروني، كلّ طرز تفكرّ، و قلوب مردم، و اعراض از راه نادرست و اقبال به جهتگيري‌اي نو در زندگي است. بشر به اصلاحات اجتماعي و زيستبومي نياز فوري و فوتي دارد. امّا نيازش به نوسازي معنوني نيز دقيقاً به همان اندازه فوري و فوتي است. ما، به عنوان اشخاصي ديني يا معنوي، خود را به اين امر[نوسازي معنوي] متعهد مي‌دانيم. قدرت معنوي اديان مي‌تواند يك احساس مسؤوليت عميق، يك مبنا براي معناداري [جهان و زندگي]، يك سلسله معيارهاي نهايي، و يك موطن معنوي در اختيار ما بگذارد. البته اديان فقط زماني پذيرفتني‌اند كه آن كشمكشهايي را كه از خودِ اديان ناشي مي‌شوند از ميان بردارند، نخوت، بي‌اعتمادي، پيشداوري، و حتي تصورات خصمانه را در قبال يكديگر از بين ببرند، و بدين ترتيب نسبت به سنّتها، مكانهاي مقدس، اعياد، و مناسك و شعائر انسانهايي كه دين و ايمان ديگري دارند حرمت نشان دهند.

اكنون نيز، مانندگذشته، در سرتاسر جهان، با زنان و مردان رفتار غيرانساني مي‌شود. آنان را از فرصتها و مجالهايشان و آزاديشان محروم مي‌دارند؛ حقوق انساني‌شان را پايمال مي‌كنند؛ و كرامتشان را ناديده مي‌گيرند. اما قدرتْ ايجاد حقّ نمي‌كند! عليرغم همة رفتارهاي غيرانساني‌اي كه مي‌شود، اعتقادات ديني و اخلاقي ما اقتضاء دارند كه با هر انساني به شيوة انساني رفتار شود!

اين بدان معناست كه هر انساني، فارغ از سنّ، جنس، نژاد، رنگ پوست، توانايي جسمي يا ذهني، زبان، دين، نگرش سياسي، يا خاستگاه ملي يا اجتماعي‌اش، كرامتي انفكاك‌ناپذير و محفوظ دارد؛ و، بنابراين، همه، اعمّ از فرد و دولت، بايد اين كرامت را گرامي دارند و حفظ كنند. انسانها هميشه بايد موضوع حقوق باشند، بايد غايت باشند، و هيچگاه صِرْفِ آلت نباشند، هيچگاه در اقتصاد، سياست، و رسانه‌هاي گروهي، در مؤسسات تحقيقاتي، و شركتهاي صنعتي در جهت اَعمالِ پولسازانه و فرآيندهاي صنعتي‌كردن به كار گرفته نشوند. هيچ كس"فراتر از خوب و بد" نايستاده است: هيچ انساني، هيچ طبقة اجتماعي‌اي، هيچ گروه فشار ذي‌نفوذي، هيچ كابينه‌اي، هيچ دستگاه پليسي، هيچ ارتشي، و هيچ كشوري. بر عكس، هر انساني داراي عقل و وجدان بايد به شيوه‌اي واقعاً انساني رفتار كند، نيكي كند و از بدي بپرهيزد!

مقصود از اين «اخلاق جهاني» ايضاح معناي رفتار انساني، نيكي كردن، و از بدي پرهيختن است. در «اخلاق جهاني» ما مي‌خواهيم ضوابطِ اخلاقيِ فَسْخ‌ناپذيري و بي‌قيد و شرط را به ياد آوريم. اين ضوابط نبايد بند و زنجير باشند، بلكه بايد انسانها را امداد و حمايت كنند تا آنان بتوانند يك بار ديگر مسير، جهتگيري، و معناي زندگي خود را بيابند و بازبيافرينند.

اصلي هست كه در بسياري از سنتهاي ديني و اخلاقي بشر هزاران سال است كه پديد آمده و ماندگار شده است: آنچه را خوش نداري كه با تو بكنند با ديگران مكن! يا به تعبير ايجابي: آنچه را خوش داري كه با تو بكنند با ديگران بكن! اين اصل بايد ضابطة فَسخْ‌ناپذير و بي‌قيد و شرط براي همة ساحتهاي زندگي، براي خانواده‌ها و اجتماعات، براي نژادها، ملتها، و اديان باشد.

همة اشكال خودپرستي بايد نَفيْ شود: هر نوع خودپسندي، خواه فردي و خواه جمعي، خواه به شكل تفكر طبقاتي، نژادپرستي، مليت‌گرايي، يا تبعيض جنسي. ما همة اينها را محكوم مي‌كنيم زيرا انسانها را از اينكه به راستي انسان باشند باز مي‌دارند. استقلال فردي و خودشكوفايي، مادام كه از مسؤوليت‌انساني در قبال خود و در قبال جهان، يعني از مسؤوليت‌در قبال همنوعان و در قبال اين سيّارة زمين، جدا نشوند، كاملاً مشروعند.

اين اصل مستلزم معيارهاي بسيار ملموسي است كه ما انسانها بايد به آنها سخت ملتزم باشيم. از اين اصل چهار رهنمود ساده و كهن براي رفتار انساني نشأت مي‌پذيرد كه در بيشتر اديان جهان به چشم مي‌خورند.

3. چهار دستور العمل فسخ ناپذير

1 ـ 3. تعهد به فرهنگ عدم خشونت و حرمت حيات

زنان و مردان بي‌شماري از همة‌سرزمينها و دينها مي‌كوشند تا زندگي‌اي داشته باشند كه تحت حاكميت خود‌پرستي نباشد،‌بلكه تحت حاكميت تعهد نسبت به همنوعانشان و جهان پيرامونشان باشد. با اين همه، در سرتاسر جهان، نفرت، حسد، حرص،‌و خشونت بي‌پايان، نه فقط در ميان افراد،‌بلكه در ميان گروههاي اجتماعي و قومي، در ميان طبقات، نژادها،‌ملتها، و اديان نيز، مي‌بينيم. استفاده از خشونت، قاچاق مواد مخدر، و جنايات سازمان‌يافته، كه غالباً به امكانات فني جديد مجهزند،‌ابعاد جهاني يافته‌اند. بسياري از جاها هنوز تحت حاكميت وحشت از بالايند؛ مستبدان مردم خود را سر مي‌كوبند، و خشونت نهادينه شايع و رايج است. حتي در پاره‌اي از كشورها كه در آنها قوانيني براي حفظ آزاديهاي فردي هست،‌زندانيان شكنجه مي‌شوند، مردان و زنان مثله مي‌شوند، و گروگانها كشته مي‌شوند.

الف) در سنتهاي ديني و اخلاقي بزرگ و كهن بشر اين دستورالعمل را مي‌يابيم: كسي را مكش! يا، به تعبير ايجابي: حيات را محترم دار! از نو در باب نتايج اين دستورالعمل كهن تأمل كينم: همة انسانها، مادام كه به حقوق ديگران لطمه نمي‌زنند، حق حيات،‌سلامت، و رشد آزادانه شخصيت دارند. هيچ كس حق ندارد كه انسان ديگري را جسمي يا رواني شكنجه كند، و آزار دهد، چه رسد به اينكه بكشد. و هيچ قومي، هيچ كشوري، هيچ نژادي، و هيچ ديني حق ندارد كه اقليت بيگانه‌اي را كه رفتار ديگري دارد يا به باورهاي ديگري پايبند است آماج نفرت كند، مورد تبعيض قرار دهد، پاكسازي كند، چه رسد به اينكه سر به نيست كند.

ب) البته هر جا انسانها هستند كشمكش هست. ولي، اين كشمكشها بايد بدون خشونت و در چارچوب عدالت فيصله يابند؛ و اين امر در مورد افراد و نيز كشورها صادق است. اشخاصي كه زمام قدرت سياسي را در اختيار دارند بايد در چارچوب يك نظام عادلانه عمل كنند و خود را به عاري از خشونت‌ترين و مسالمت‌آميزترين راه‌حلهاي ممكن متعهد بدانند. و بايد براي اين مقصود در چارچوب نظام صلح‌آميز بين‌المللي‌اي بكوشند كه خود، در برابر خشونت‌ورزان،‌نيازمند به حفظ و دفاع ماست. تجهيز نظامي راهي است خطا؛ خلع سلاح حكم زمانة ماست. هيچ كس فريب نخورد: بدون صلح جهاني، بشر را بقايي نيست!

پ)جوانان بايد در خانه و مدرسه بياموزند كه خشونت نمي‌تواند وسيلة رفع اختلاف با ديگران باشد. فقط بدين شيوه مي‌توان فرهنگ عدم خشونت پديد آورد.

ت) شخص انساني قدر و قيمتي بي‌نهايت دارد و بايد بي‌قيد و شرط محفوظ بماند. اما حيات جانوران و گياهان نيز، كه با ما در اين سياره ساكنند، مستحق حفظ، حمايت، و مراقبت است. بهره‌برداري بي‌حد و حصر از شالوده‌هاي طبيعي حيات،‌تخريب بي‌رحمانه‌ي زيست‌كره، و نظامي‌سازي عالم، همه مصاديق خشونتند. ما انسانها در قبال كرة زمين و عالم، در قبال هوا، آب،‌و خاك مسؤوليت خاصي ـ به‌ويژه با توجه به نسلهاي آينده ـ داريم. ما در اين عالم، همه در هم تنيده‌ايم و همه به يكديگر وابسته‌ايم. [بهروزي] از يك از ما، به بهروزي همه وابسته است. بنابراين، نبايد سيطرة بشر بر طبيعت و عالم را تشويق كرد؛ بلكه بايد زندگي هماهنگ با طبيعت و عالم را رشد دهيم.

ث)انسانِ اصيل بودن، در فضاي سنتهاي ديني و اخلاقي بزرگ ما، بدين معناست كه ما بايد،‌در زندگي عمومي و خصوصي خود، دغدغة ديگران را داشته باشيم و آمادة كمك به آنان باشيم. هرگز نبايد بي‌رحم و درنده‌خو باشيم. هر قومي،‌هر نژادي، و هر ديني بايد، نسبت به هر قوم، نژاد،‌و دين ديگري،‌مدارا و حرمت ـ و در واقع،‌فهم و قدرداني وافر ـ نشان دهد. اقليتها، اعم از اينكه اقليتهاي نژادي،‌قومي، يا ديني باشند، نيازمند حراست و حمايت‌اند.

2ـ3.

مردان و زنان بي‌شماري از همة سرزمينها و دينها مي‌كوشند تا زندگيشان را در عين همبستگي با يكديگر سپري كنند و در جهت انجام دادن درست وظيفه‌اي كه احساس مي‌كنند فعاليت كنند. با اين همه، در سرتاسر جهان، گرسنگي، كمبود، و نياز بي‌پايان مي‌بينيم. نه فقط افراد، بلكه به‌ويژه نهادها و ساختارهاي ظالمانه، مسؤول اين فاجعه‌هايند. ميليونها انسان بي‌كارند، ميليونها انسان با دستمزدهاي ناچيز استثمار مي‌شوند، به حواشي جامعه رانده مي‌شود، و امكانات آينده‌شان نابود مي‌شود. در بسياري از ممالك شكاف ميان فقرا، و اغنياء، و اقويا و ضعفاء، شكاف عظيمي است. ما در جهاني زندگي مي‌كنيم كه در آن سوسياليزم طرفدار حكومت يكّه‌تازيانه و نيز سرمايه‌داري افسار‌گسيخته، بسياري از ارزشهاي اخلاقي و معنوي را بي‌محتوا و نابود ساخته‌اند. نگرش مادّي موجب پيدايش حرص و ولع نسبت به سود نامحدود و اغتنام فرصت براي چپاول بي‌پايان مي‌شود. اين دواعي از منابع و ذخاير اجتماع هر چه بيشتر مي‌طلبند، بدون اين كه فرد را وادارند كه خدمت بيشتري بكند. فساد، كه شرّ اجتماعي سرطاني‌اي است، در كشورهاي در حال توسعه و در كشورهاي توسعه يافته به يكسان رشد مي‌كند.

الف) در سنتهاي ديني و اخلاقي بزرگ و كهن بشر اين دستور العمل را مي‌يابيم: دزدي مكن! يا به تعبير ايجابي: رفتار صادقانه و منصفانه داشته باش! از نو در باب نتايج اين دستورالعمل تامّل كنيم: هيچ‌كس حقّ ندارد، به هيج طريقي، از شخص ديگري يا از اموال عمومي چيزي بدزدد يا تصّرف كند. افزون بر اين،‌هيچ كس حقّ ندارد كه از اموال خود، بدون توجّه به نيازهاي جامعه و كرة زمين، استفاده كند.

ب) هر جا كه فقر شديد حكم‌فرما باشد درماندگي و نوميدي گسترش مي‌يابند و دزدي براي بقاء دائماً انجام مي‌گيرد. هرجا كه قدرت و ثروت بي‌رحمانه انباشته شوند در دل و جان محرومان و كنار گذاشته شدگان ناگريز احساس حسد، رنج و خشم و بيزاري، و عصيان و نفرت شديد پديد مي‌آيد؛ و اين امر به دور باطلي از خشونت و خشونت متقابل مي‌انجامد. هيچ‌كس فريب نخورد: بدون عدالت جهاني صلح جهاني در كار نيست!

پ) جوانان بايد در خانه و مدرسه بياموزند كه مال و مالكيّت، هرچند محدود باشد، ملازم تكليف است، و استفاده از آن بايد، در عين حال، در خدمت مصالح عمومي باشد. فقط بدين شيوه مي‌توان نظام اقتصادي عادلانه‌اي برقرار ساخت.

ت) اگر بناست كه وضع اسفناك ميلياردها انسان اين سياره كه فقيرند، به و‌يژه زنان و كودكان، اصلاح شود بايد اقتصاد جهاني ساختار عادلانه‌تري بيابد. نيكوكاريهاي فردي و طرحهاي مساعدت مالي،‌اگر چه گريز ناپذيزند، كافي نيستند. براي برپا كردن نهادهاي اقتصادي عادلانه،‌تشريك مساعي همة كشورها و اقتدار و مرجعيت سازمانهاي بين‌المللي لازم است.

براي فقر و بحران بدهكاري جهان دوم كه در حال فروپاشي و نابودي است، و به طريق اولي براي فقر و بحران بدهكاري جهان سوم، بايد در پي راه‌حلي بود كه بتواند مورد تاييد همة طرفها واقع شود. البته تعارض منافع اجتناب‌ناپذير است. در كشورهاي توسعه يافته، بايد مصرف لازم را از مصرف بي‌حد و حصر،‌آن موارد استفاده از مال و مالكيت را كه از لحاظ اجتماعي مفيدند از مواردي كه مفيد نيستند، آن موارد استفاده از منابع و اقتصاد بازاري را كه موجه و معقول‌اند از مواردي كه موجه و معقول نيستند، و اقتصاد بازاري راكه فقط سودزاست از اقتصاد بازاري كه از لحاظ اجتماعي مفيد است و رويكردي زيستبومي دارد، تفكيك كرد. حتي ملتهاي در حال توسعه بايد وجدانهاي ملي خود را بكاوند.

هر جا كه كساني كه حاكمند كساني را كه تحت حاكميت دارند تهديد به سركوبي مي‌كنند،‌هر جا كه نهادها اشخاص را تهديد مي‌كنند، و هرجا كه قدرت حقيقت را سر مي‌كوبد،‌ما مكلف به مقاومتيم ـ مقاومتي كه حتي‌المقدور مسالمت آميزباشد.

ث) انسان اصيل بودن،‌در فضاي سنتهاي ديني و اخلاقي بزرگ ما، بدين معناست كه:

ما بايد از قدرت اقتصادي و سياسي، به جاي اينكه در نبردهاي بي‌رحمانه در جهت سلطه‌گري سوء‌استفاده كنيم، در خدمت به بشر سود بجوييم. ما بايد روحيه شفقت نسبت به كساني را كه رنج مي‌برند، و عنايت خاصّ به كودكان،‌سالخوردگان، مستمندان،‌معلولان، پناهندگان، و تنهايان را،‌در خود پديد آوريم.

ما بايد احترام و اعتناي متقابل را رشد دهيم تا به يك توازن منافع معقول دست يابيم و فقط به قدرت نامحدود و منازعات رقابت‌جويانه اجتناب‌ناپذير نينديشيم.

ما بايد به جاي حرص و ولع سيري‌ناپذير به ثروت، شهرت و اعتبار و نفوذ، و مصرف، براي اعتدال و تواضع ارزش قائل شويم. بر اثر حرص و ولع،‌انسانها روح خود، آزادي خود، خويشتنداري خود،‌آرامش دروني خود، و ، بدين ترتيب،‌آنچه را كه آنان را انسان مي‌كند ازكف مي‌دهند.

3ـ3. تعهد به فرهنگ مدارا و زندگي قرين صداقت

زنان و مردان بيشماري از همة سرزمينها و دينها مي‌كوشند تا زندگي‌اي قرين درستي و صداقت داشته باشند. با اين همه، در سرتاسر جهان، دروغ و فريب،‌شَيْد و زَرْق و ريا و نفاق، و ايدئولوژي و عوامفريبي بي‌پايان مي‌بينيم:

• سياستمداران و تجارت‌پيشگاني كه از دروغ، به منزلة نيل به موفقيت، بهره مي‌جويند؛

• رسانه‌هاي گروهي‌اي كه، به جاي اخبار دقيق، تبليغات و شعارهاي ايدئولوژيك و، به جاي اطلاعات غلط و، به جاي التزام و وفاداري به حقيقت، منافع خصوصي و خودخواهانه را مي‌پراكنند؛

• دانشمندان و پژوهشگراني كه خود را يكسره وقف برنامه‌هاي ايدئولوژيك يا سياسي‌اي كه از لحاظ اخلاقي قابل مناقشه‌اند يا وقف گروههاي فشار اقتصادي مي‌كنند يا پژوهشهايي را توجيه مي‌كنند كه به حريم ارزشهاي اساسي اخلاقي تجاوز مي‌كنند؛

• گروهي از نمايندگان اديان كه اديان ديگر را كم ارج تلقي مي‌كنند و به چيزي نمي‌گيرند و، به جاي احترام و فهم ديگران، تعصّب و تحجرّ و بي‌مدارايي را تبليغ مي‌كنند.

الف) در سنتهاي ديني و اخلاقيِ بزرگ و كهنِ بشر اين دستورالعمل را مي‌يابيم: دروغ مگو! يا، به تعبيري ايجابي: صادقانه سخن بگو و كار كن! از نو در باب نتايج اين دستورالعمل كهن تأمّل كنيم: هيچ زن يا مردي، هيچ نهادي، هيچ دولت يا كليسا يا اجتماع ديني‌اي حق ندارد كه به انسانهاي ديگر دروغ بگويد.

ب) اين امر بويژه صادق است:

  • در باب كساني كه در رسانه‌هاي گروهي كار مي‌كنند و ما اين آزادي را به آنان وامي‌گذاريم كه، به پاس حقيقت، گزارش دهند و، بدين‌سان، منصب پاسداري و محافظت از حقيقت را بدانان مي‌سپاريم. اينان فراتر از اخلاقيات نايستاده‌اند. بلكه مكلفند كه كرامت انساني، حقوق انساني، و ارزشهاي اساسي را حرمت نهند. اخلاقاً موظفند كه واقع‌نگري و بي‌طرفي، انصاف، و صيانت كرامت انساني را رعايت كنند؛ و حق ندارند كه به حريم خصوصي افراد وارد شوند، افكار عمومي را بفريبند، يا واقعيت را قَلْب و تحريف كنند.
  • در باب هنرمندان، نويسندگان، و دانشمندان كه ما آزادي هنري و علمي را به آنان وامي‌گذاريم، آنان از معيارهاي كلي اخلاقي معاف نيستند و بايد به حقيقت خدمت كنند.
  • در باب رهبران كشورها، سياستمداران، و احزاب سياسي كه ما آزاديهاي خود را به آنان وامي‌گذاريم، وقتي اينان در برابر ملتهايشان دروغ مي‌گويند، وقتي حقيقت را دستكاري مي‌كنند، يا وقتي در امور داخلي يا خارجي مرتكب ارتشاء يا ظلم و بي‌رحمي مي‌شوند از صداقت خود دست مي‌كشند، حقشان است كه مقامات و مناصب و رأي‌دهندگان خود را از كف بدهند؛ برعكس، افكار عمومي بايد از آن سياستمداراني كه جرأت آن دارند كه هميشه حقيقت را به ملت بگويند حمايت كند.

هيچ كس فريب نخورد: بدون صداقت و انسانيت عدالت جهاني‌اي در كار نيست!

پ)جوانان بايد در خانه و مدرسه بياموزند كه صادقانه بينديشند، سخن بگويند و كار كنند. آنان حق كسب اطلاعات و تعليم و تربيتي را دارند كه آنان را قادر به تصميم‌گيريهايي مي‌كند كه زندگيشان را شكل مي‌دهد. بدون يك شكل‌گيري اخلاقي، نمي‌توانند امور مهم را از امور غيرمهم تميز دهند. در سيل هر روزة اطلاعات، معيارهاي اخلاقي به آنان كمك مي‌كند تا تشخيص دهند كه كي و كجا آراء و عقايد به مثابة واقعيات تصوير مي‌شوند، علايق و منافع پوشيده نگه داشته مي‌شوند، گرايشها افراط‌آميز مي‌شوند، و واقعيات تحريف مي‌گردند.

ت) انسان اصيل بودن، در فضاي سنتهاي ديني و اخلاقي بزرگ ما، بدين معناست كه:

  • ما بايد آزادي را با بُلهَوسي يا تكثرگروي را با بي‌تفاوتي نسبت به حق و حقيقت خلط نكنيم.
  • ما بايد، در همة مناسباتمان، به جاي نادرستي، ريا و تزوير، و فرصت‌طلبي، صداقت را رشد دهيم.
  • ما بايد، به جاي پراكندنِ نيمه‌حقيقتهاي ايدئولوژيك يا تعصّب‌آميز و كوركورانه، مُدام در جست‌و‌جوي صداقتِ فسادناپذير و حقيقت باشيم.
  • ما بايد شجاعانه به حقيقت خدمت كنيم و بايد، به جاي اين كه به انطباقِ فرصت‌طلبانه با زندگي تسليم شويم، ثابت قدم و وفادار بمانيم.

3ـ4. تعهد به فرهنگ مشاركت و حقوق برابر مردان و زنان

مردان و زنان بي‌شماري از همة‌سرزمينها و دينها مي‌كوشند تا زندگي‌شان را، در ساحتهاي عشق، مسائل جنسي، و خانواده، در فضايي از عمل مسؤولانه و مشاركت سپري كنند. با اين همه، در سرتاسر جهان، اشكال ناپسندي از مردسالاري و پدرسالاري، سلطه‌گري يك جنس بر جنس ديگر،‌بهره‌كشي از زنان، سوء‌استفادة جنسي از كودكان، و روسپيگري اجباري به چشم مي‌خورد. به كرًات و مرًات،‌بي‌عدالتيهاي اجتماعي زنان و حتي كودكان را ـ به ويژه در كشورهاي كمتر توسعه‌يافته ـ به روسپيگري،‌به منزله‌ي وسيله‌ي بقاء، واداشته است.

الف) در سنتهاي ديني و اخلاقي بزرگ و كهنِ بشر اين دستورالعمل را مي‌يابيم: مرتكب فساد جنسي مشو! يا، به تعبير ايجابي: به يكديگر حرمت نهيد و عشق بورزيد! از نو در باب نتايج اين دستور العمل كهن تأمّل كنيم: هيچ كس حق ندارد كه ديگران را به حد موجوداتي كه صرفا وسيلة ارضاء جنسي‌اند تنزّل دهد،‌آنان را به وابستگي جنسي بكشاند يا در اين وابستگي نگهدارد.

ب) ما بهره‌‌‌‌كشي جنسي و تبعيض جنسي را، به عنوان يكي از بدترين اشكال تنزل مقام انسان،‌محكوم مي‌كنيم. ما موظفيم كه هر جا كه سلطه‌گري يك جنس بر جنس ديگرـ حتي به نام اعتقاد ديني ـ تبليغ مي‌شود،‌هرجا كه بهره‌كشي جنسي را روا مي‌دارند،‌هر جا كه روسپيگري را ترويج مي‌كنند، يا كودكان را مورد سوء استفاده قرار مي‌دهند مقاومت كنيم. هيچ كس فريب نخورد؛ بدون زندگي مشاركت‌آميز با يكديكر، انسانيت اصيل در كار نيست!

پ) جوانان بايد در خانه و مدرسه بياموزند كه گرايش جنسي نيرويي منفي،‌ويرانگر،‌يا بهره‌كشانه نيست، بلكه سازنده و مثبت است. گرايش جنسي،‌به عنوان يك عامل تأييدكنندة زندگي و سازندگي اجتماع،‌فقط زماني مي‌تواند ثمربخش باشد كه مرد و زن مسؤوليت داشتن دغدغة سعادت يكديگر را بپذيرند.

ت) ارتباط ميان زنان و مردان نبايد نشاني از بهره‌كشي يا رفتار ضعيف‌نوازانه و ترحم‌آميز داشته باشد، بلكه بايد خصيصه‌اش عشق، مشاركت، اعتماد و وفاداري باشد. رضايت خاطر انساني با لذت جنسي يكي نيست. گرايش جنسي بايد رابطه‌اي عاشقانه را كه مرد و زني برابر با يكديگر دارند آشكار و تقويت كند.

پاره‌اي از سنتهاي ديني اِعراضِ اختياري از استفادة كامل از گرايش جنسي را كمال مطلوب مي‌دانند. اِعراضِ اختياري نيز مي‌تواند بيانگر رضايت خاطري مهم و هدفمندانه و نوعي ابراز وجود باشد.

ث) نهاد اجتماعي ازدواج، عليرغم همة تنوعات فرهنگي و ديني‌اش، از عشق، وفا و ثبات قدم نشان دارد و هدفش حمايت متقابل و امنيت خاطر شوهر، زن و بچه است و بايد اين امور را تضمين كند. بايد حقوق همة اعضاي خانواده را تأمين كند. همة ممالك و فرهنگها بايد مناسبات اقتصادي و اجتماعي‌اي پديد آورند كه ازدواج و زندگي خانوادگي درخور انسانها را، بويژه براي سالمندتران، ميسر سازد. كودكان حق دستيابي به تعليم و تربيت دارند. پدر و مادر نبايد از كودكان بهره‌كشي كنند؛ كودكان نيز نبايد از پدر و مادر بهره‌كشي كنند. روابطشان بايد نشاندة احترام، قدرشناسي و علاقة متقابل باشد.

ج) انسان اصيل بودن، در فضاي سنتهاي ديني و اخلاقي بزرگ ما، بدين معناست كه: به جاي سلطه‌طلبي و تحقير و توهين مردسالارانه و پدرسالارانه، كه مظاهر خشونت‌اند و موجب خشونت متقابل مي‌شوند، ما به احترام، مشاركت، و فهم متقابل نيازمنديم.

ما به جاي هر نوع شهوت انحصارطلبانه يا سؤاستفادة جنسي، به علاقه، مدارا، آمادگي براي آشتي، و عشق متقابل نيازمنديم. فقط آنچه در روابط شخصي و خانوادگي تجربه شده است مي‌تواند در سطح ملل و اديان اعمال شود.

4. تحول آگاهي

تجربة تاريخي اين امور را اثبات كرده است: كرة زمين را نمي‌توان دگرگون و بهتر كرد، مگر اينكه به تحولي در آگاهي افراد و در زندگي عمومي دست يابيم. در ساحتهايي از قبيل جنگ و صلح، اقتصاد، و زيستبوم، كه در آنها در دهه‌هاي اخير دگرگونيهاي اساسي‌اي صورت گرفته است، امكانات تحول اجمالاً به چشم آمده است. اين تحول بايد در ساحت اخلاق و ارزشها نيز حاصل آيد! هر فردي كرامت ذاتي و حقوق انفكاك‌ناپذير دارد، و هر كسي در قبال آنچه انجام مي‌دهد يا انجام نمي‌دهد مسؤوليتي گريزناپذير نيز دارد. همة تصميمات و كارهاي ما، و حتي ترك كردنها و عمل نكردنهاي ما نتايجي دارند.

اين احساس مسؤوليت را زنده نگهداشتن، عمق بخشيدن به آن، و انتقال آن به نسلهاي آينده وظيفة خاص اديان است. ما راجع به آنچه در اين اجماع به دست آورده‌ايم و اقعبينيم و، بنابراين، تأكيد داريم كه به امور زير توجه شود.

1. حصولِ اجماعي كلّي در باب بسياري از مسائل اخلاقي مورد مناقشه (از اخلاق زيستي و جنسي تا اخلاق رسانه‌هاي گروهي و اخلاق علمي تا اخلاق اقتصادي و سياسي) مشكل است. با اين همه، حتي براي بسياري از مسائل مناقشه‌انگيز، راه‌حلهاي مناسب بايد در پرتو اصول اساسي‌اي كه ما، در اينجا، جمعاً بسط داده‌ايم قابل حصول باشد.

2. در بسياري از ساحتهاي زندگي، آگاهي جديدي نسبت به مسؤوليت اخلاقي پديد آمده است. از اين رو، خوشحال خواهيم شد اگر حرفه‌هاي هر چه بيشتري، از قبيل حرفه‌هاي پزشكان، دانشمندان علوم تجربي، بازرگانان، روزنامه‌نگاران، و دولتمردان، ضوابط اخلاقي روزآمدي به وجود آورند كه براي مسائل آزارندة اين حرفه‌هاي خاصّ رهنمودهاي اختصاصي ارائه كنند.

3. و از همه مهمتر، ما از اجتماعات ديني مختلف درخواست مي‌كنيم كه اخلاق بسيار اختصاصي خود را تدوين كنند: مثلاً دربارة معناي زندگي و مرگ، تحمل رنج و آمرزش گناه، دربارة ايثار نوعدوستانه و ضرورت اعراض از دنيا، و دربارة شفقت و مسرّت، هر سنّت ديني چه سخني دارد؟ اين اخلاقياتِ اختصاصي اخلاق جهاني را كه قبلاً قابل تشخيص بوده است، تعميق و مشخّصتر خواهد كرد.

در پايان، ما دست توسّل به دامن همة ساكنان اين سيّاره دراز مي‌كنيم. كرة زمين را نمي‌توان دگرگون و بهتر كرد، مگر اين كه آگاهي افراد دگرگون شود. ما تعهّد مي‌كنيم كه در جهت برانگيختن قدرتهاي معنوي خود، از طريق تأمّل، مراقبه، عبادت، دعا،‌و مناجات، يا تفكر مثبت، و در جهت انقلاب باطني بكوشيم. اگر با هم باشيم مي‌توانيم كوهها را بجنبانيم. بدون اشتياق به خطر كردن و آمادگي براي ايثار هيچ دگرگوني اساسي‌اي در وضع و حال ما پديد نتواند آمد! از اين رو، ما خود را به يك اخلاق جهاني مشترك، به درك بهتر يكديگر، و نيز به شيوه‌هاي زندگي‌اي كه از لحاظ اجتماعي سودمندند، ترويج صلح مي‌‌كنند، و با كرة زمين دوستي مي‌ورزند، متعهد مي‌دانيم.

ما همة مردان و زنان را، اعمّ از اين كه متديّن باشند يا نباشند، به اين تعهّد دعوت مي‌كنيم.

منبع